سلااااااااااااااااااااااااااااااااام
یه خبر جدید و داااااااااااااااااااغ
زود بهم تبریک بگین
من به عشقم رسیدم
معماری دانشگاه بناب قبول شدم
درود به دوستای گلم
امروز یه مستند دیدم "دریاچه ای که بود" خیلی دلم گرفت
باورم نمیشه خدا این همه بدختیمونو ببینه ولی کاری نکنه
شاید باید صبور باشم تا کاری که خدا می خواد بکنه رو ببینم
امیدمو از دست نمیدم هیچ کار خدا بی حکمت نیست
نمیدونم... آخه حکمت خشک شدن دریاچه ی آرال چی بود که دریاچه ارومیه هم باید خشک بشه
این دریاچه در خطر خشک شدن کامل قراردارد و طی ۱۳ سال گذشته ۶ متر کاهش سطح
داشتهاست. اختصاص ۹۰٪ منابع آبی منطقه به بخش کشاورزی، تبخیر زیاد در پی گرم شدن هوا
و برداشت غیرمجاز از آبهای زیرزمینی در پی حفر چاه از دلایل خشک شدن این دریاچه
میباشند. کارشناسان ابراز داشتهاند در صورت خشک شدن این دریاچه هوای معتدل منطقه
تبدیل به هوای گرمسیری با بادهای نمکی خواهد شد و زیست محیط منطقه را تغییر خواهد داد.
در اعتراض به خشک شدن دریاچه در فروردین سال ۱۳۹۰ اعتراضی صورت گرفت. در مرداد ماه سال ۱۳۹۰
مجلس شورای اسلامی با دو فوریت طرح انتقال آب به دریاچه ارومیه موافقت نکرد و این امر به
احتمال زیاد به بحرانی تر شدن اوضاع دریاچه دامن خواهد زد، علاوه بر این پیش بینی میشود در
صورت خشک شدن احتمالی دریاچه شاهد بارش باران نمک در بسیاری از استان های همجوار
باشیم و در ادامه این امر منجر به آواره شدن ۱۳ میلیون نفر خواهد شد
سربازی را گفتند:چرا به جنگ نروی؟
گفت: به خدا سوگند که من یکتن از دشمنان را نشناسم و ایشان نیز مرا نشناسند، پس دشمن
میان ما چون صورت بندد؟
کلیات عبید زاکانی
من دست به قلمم خوب نیست واسه همین ساده و بی آلایش یه خواهشی ازتون دارم
کریم خان زند دستور ساخت بنایی با شکوه را در شیراز داده بود.بناها و معماران و کارگران،شب و
روز مشغول کار بودند. روزی کریم خان به قصد سر کشی و بازدید از بنا آنجا رفت . هوا بسیار گرم بود. در
به خودم احترام می گذارم
یک چایی داغ می ریزم
داخل ریباترین بشقاب خانه
یک دانه شیرینی می گذارم
همراه یک آهنگ دلنشین به
خود می گویم
بفرمایید
چاییتان سرد نشود
واز تمام تنهاییم لذت می برم
سکینه جعفریان
به من می گویند:
اگر دیدی برده ای خفته است بیدارش مکن
شاید که رویای آزادی خویش را در خواب ببیند
اما من به آنان می گویم :
اگر برده ای را خفته دیدم بیدارش می کنم و
با او از آزادی سخن می گویم
مخالفت کمترین مراتب هوشیاری است
"جبران خلیل جبران"
از حالم پرسیدی
گفتم خوبم
دروغ گفتم
حالم وقتی خوب بود که در کودکی کنار حوض می نشستم
و گمان میکردم که ماهیها مرا میشناسند
و گنجشکها آب خوردنشان را نشانم میدهند
باران یار دبستانیم بود
و هر قطرهاش را بالش سرم میکرد
تا تنهاییم را تبعید کنم
وقتی خوب بودم که عطر نان تازه نوازشم میکرد
و نان بیات را به مرغهایمان میدادیم
و اندازهای که چوب الک دولک میگرفت قانعم میکرد
دنیا به بزرگی محلهمان بود
و بادبادکم فاتح آسمان دنیا
مادرم از پنجره میگفت که شام حاضر است
التماس میکردم که بازیم تمام نشده است
اما سخت گرسنه بودم
همیشه فکر میکردم که خیلی عاشق خواهم شد
و معشوقم را به زیارت بیابان خواهم برد
و بهترین مارمولکها را نشانش خواهم داد
مخصوصا وقتی که از دویدن خسته میشوند و میایستند
برای محبوبم سنجدهای کال را میچیدم
و قول میدادم که جلو آفتاب سرخشان خواهم کرد
از حالم میپرسی؟
چرا میخواهی به دروغگفتن عاادتم دهی
از یار دبستانیم یاد بگیر!
همیشه به پنجرهام میکوبد
و شانهاش را در اختیارم میگذارد
بدون بحث و حدیث
و وقتی که میرود جیبهایم را پر میکند از عطر مهربانش
یادش به خیر!
مادرم میگفت که من در سحری بارانی به دنیا آمدهام
وقتی که هنوز گنجشکهای محله
سرشان را از زیر بالشنان بیرون نکشیده بودند
نپرس!
سینهام ابری ست
همۀ کوچهها کوچ کردهاند
از هزاران کوچه یکی برایم نمانده است
کوچهها دسترسیها را با خود بردهاند
یادش به خیر آن یکی کوچهمان که پر از غورباغه بود
غورباغهها شب تا صبح از نفس نمیافتادند زیر ستارهها
و پلک ستارهها تا صبح آرام نمیگرفت
و یادشان به خیر گنجشکهایی که هر روز صبح
با لباسهایی نو در کوچه های شاخهها
بیقراری مستانهای داشتند
و هر روزشان عید بود
حالم را میپرسی؟
مرتکب زندگی هستم
و خریدار خندۀ کوچهای گریزان
به سوی برهوتی ناتنی
برهوتها هم با تکدرختهای تنها
و کوههایی که دیگر نشانههای رهگذرها نیستند
از سکه افتادهاند
سکۀ رایج امروزها
بینگاهیها است و گناههای نامرسوم
فکر نمیکنی حالم را نپرسی بهتر است؟
چندبار بگویم که خوبم!
دیروز هر چه بوده به یاد ماندنی ست
امروز هر چه هست تحمل کردنی ست
فردا هر چه باشد دوست داشتنی ست